تاریک، مثل غربت زهرایی ای بقیع
وقتی که مثل فاطمه تنهایی، ای بقیع!
دارالسلام نه...، که تو دارالملائکی
یاس کبود را تو پذیرایی ای بقیع!...
سلام بر دارالسلام! سلام بر دارالملائک!
سلام بر ارواح مطهّری که همناله همیشگی مظلومیت بقیع
هستند و سلام بر تربت مقدّس بقیع!
چقدر غریب، چقدر مظلوم، چقدر تنها،
چقدر تاریک و چقدر دلگیر و همیشه مِه گرفتهای، ای بقیع!
به زخم زخمِ آغوشت قسم و به شعله، شعله توفان رنجهایت!
تنها صدفی هستی که استحقاق گوهری چون خاتون غمها
را داری که در آغوش مهربانت آرام بگیرد.
با بغضهای در گلو ماندهات، با فریادهای همیشه خاموشت
و با خونْ گریههایی که دل شبهای مدینه را میسوزاند،
فقط تو لیاقت مهمان نوازی گلواژه آفرینش را داری، که
تصویری از دردهای ناگفته بضعه طاهایی.
هان ای بقیع! کاش میدانستیم چه ناگفتهها در دل غمینت
میگذرد و چه غوغایی است، در حَنجره پر از شکایتت؟
کاش به سخن میآمدی از همنشینیهایت با پهلو شکسته بییار و یاور!
ـ کاش مردم میدانستند که قطره، قطره اشک فاطمه علیهاالسلام
لکّه ننگی بر چهره تاریخ بشریت است بریده باد دستهایی که به
صورت آبروی هر دو گیتی سیلی زدند و دل بتول را خون کردند.
مگر نه اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمودهاند
«فاطِمَةُ بِضْعَة مِنّی، مَن سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ ساءَها، فَقَدْ ساءَنِی، فاطِمَةُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَیَّ»
یعنی: فاطمه علیهاالسلام پاره تن من است، هر کس که او را شاد کند،
به راستی مرا شاد کرده و هرکس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است،
فاطمه علیهاالسلام عزیزترین مردم برای من است».
ای کاش صفحه روزگار در هم میپیچید و شعله های آتش دوزخ،
طومار زندگیشان را در مینوردید؛ آنهایی که با بیشرمیِ تمام، آتش
بر آشیانه سیمرغ قاف مظلومیت زدند و بهار آرزوهایش
را به خزانترین فصل تبدیل کردند!
مگر نه اینکه فاطمه، مایه مباهات عالم و آدم است؟
گوهر بیمثالی که از ازل تا ابد، برایش همتایی نیامده و نخواهد آمد.
در عبادت، همصدا با شبهای مدینه، ملایکه مقرب الهی را به تعجب وا میداشت.
بانویی که دستهای پینه بستهاش، اشک را میهمان چشم هر عاشق دِلداده میکرد.
«لَقَد طحَنَت فاطمه بنت رسول اللّه صلی اللهعلیهوآلهوسلم حتّی
مجَلت یَدُها وَرَبا و أثّر قطب الرّحی فی یدها»
«فاطمه دختر رسول اللّه صلی اللهعلیهوآلهوسلم آن قدر آسیاب کرد
که دستش تاول زد و ورم کرد و چون آسیاب در دستش اثر گذاشت و پینه بست».
فدای مزار پنهانت، ای مادر غمها
ابراهیم قبله آرباطان